متنی زیبا به مناسبت اولین سالگرد درگذشت مرحوم صمد تورانی
عبادت به جز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست
یادش بخیر،روزگارانی را که آوای کار و تلاش تو در کوچه کوچه و خانه خانه ی این روستا می پیچید.بی ریایی و سادگی تو در این عصر دروغ و ریا و تزویر هم چون گوهری گرانبها بود که بذر مهر و محبت تو را در قلب هر آن کسی که با تو حتی چند دقیقه ای هم کلام میشد، می کاشت. چه ساده و صمیمی زیستی و چه خوب مهربانی را معنا نمودی.
به گوشه گوشه ی روستا که مینگریم ردی از خاطرات شیرین تو بر جای مانده است و در هر جا که نشان از عمران و آبادی است،جای دستان پینه بسته ات پیداست.
برای تو چه فرقی میکرد آن کسی که نیاز به هنر تو داشت،غنی باشد یا فقیر،پیر باشد یا جوان،غریبه باشد یا آشنا؟ هر کسی که بود نا امیدش نمیساختی...
مگر نه این که در تمام این سالها حتی یکبار هم ندیدم برای انجام کاری قیمتی تعیین کرده باشی و یا بر سر دریافت دستمزد با کسی جدالی کرده باشی،حتی به شوخی و به زبان...
پاک دستی و پاک چشمی و صداقت در کارت،چیزی نیست که به آسانی از یاد هر کسی برود،یادش بخیر،آن روزها که هنوز عروسی های ما رنگ و بوی صداقت و سادگی روستائی داشت و تو چه بی ریا و صمیمی برای شاد کردن دل دوستان و برای آن که این جشن به شیرین ترین خاطره آنان تبدیل شود،چه نمایش ها که اجرا نکردی و چه گل های لبخندی که بر لبان همگان شکوفا نساختی...
میدانم که هر یک از ما خاطرات شیرین کاری هایت را در عروسی ها همیشه به یاد خواهیم داشت...
هرگز از یاد نخواهم برد آخرین آرزوهای تو را که در آن روزها و هفته های پایانی و آن چیزی نبود جز دیدن فرزند دختر کوچکت و زیارت کربلا....
تو که خود هر عاشورا آرزویت آن بود که در جلد شیری فرو روی تا دست محبت سالار شهیدان بر سرت کشیده شود و مولایمان چه زیبا تو را به آرزویت رساند که در شب اربعین حسینی میهمان خانه ابدیت گردی و هفتمین روز درگذشت تو با روز شهادت برادر و جد گرامی اش،پیامبر خوبان و کریم اهل بیت مصادف شود....
اکنون ما از خداوند می خواهیم تا به استشهاد این حدیث شریف نبوی که ((اَلکاد لِعیالِه کَاالمُجاهِد فی سَبیلِ الله)) تو را در راه کسب روزی حلال و در حال کار و تلاش صادقانه،جان شیرین ات را تقدیم ملک الموت ساختی،مشمول الطاف خویش نموده و به حق مسجد مقدس روستا که آثار تلاش صادقانه تو بر در و دیوار نشان به یادگار مانده است مغفرت و آمرزش را نصیب تو سازد...
رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل از کاروان چه ماند؟جز آتشی به منزل
نوشته:آقای سهراب تورانی